رخدادهای جالب در زندگی نویسندگان مشهور


 
نویسندگان بزرگ در جهان ادبیات داستانی گاهی آن قدر با فضا و شخصیت‌های آثار خود عجین شده‌اند که باعث اتفاقات جالب شده است، نوشتن در ذات خود دارای رمز و رازهایی است که گاهی ممکن است نویسنده را به مسیر‌های غیر قابل پیش بینی بکشاند یعنی روایت داستانی آن قدر به صورت خودجوش پیش می‌رود که شخصیت‌ها خود برای خود سرنوشت لازم را انتخاب می‌کنند.

تولستوی و آناکارنینا

معروف است که لئو تولستوی، نویسندهء بزرگ روسی در جلسه‌ای که برای نقد و بررسی رمان «آنا کارنینا» حضور داشت، ناگهان یک زن گریه کنان به او نزدیک شد و گفت: «شما نویسنده‌ها آدم‌های بی‌رحم و سنگدلی هستید چون یک شخصیت را می‌پرورانید تا خواننده با او حس همذات پنداری پیدا کند اما ناگهان او را به زیر چرخ‌های قطار پرتاب می‌کنید، همان بلایی که بر سر آناکارنینا آوردید، آخر چرا؟»
لئو تولستوی لحظاتی به فکر فرو می‌رود و بلافاصله می‌گوید: «باور کنید من همهء تلاشم را برای نجات ایشان به کار گرفتم، حتی بارها با او حرف زدم اما او بر خلاف میل من رفتار کرد و خودش را نابود کرد، من هرگز چنین سرنوشتی را برای آنا انتخاب نکرده بودم».


مسمومیت فلوبر

گوستاو فلوبر یکی از نویسندگان بزرگ جهان است. از او به عنوان نویسندهء طرفدار حقوق زنان یاد می‌کنند.
فلوبر در شاهکار خود یعنی «مادام بواری» سویه‌های دیگری از روان‌شناسی زن‌ها را به نمایش گذاشته است، کسانی که این اثر را خوانده‌اند قطعا صحنهء مشهور زهر خوردن شخصیت اول داستان یعنی «اما» را به یاد دارند.
جالب است بدانیم که گوستاو فلوبر درست بعد از نوشتن این بخش از کار به شدت دچار سرگیجه و تهوع می‌شود؛ به‌گونه‌ای که سر از بیمارستان در می‌آورد و پزشک معالج او پس از چند آزمایش اعلام می‌کند که او مسموم شده است!
پیوند شخصیت‌های داستانی و زندگی لحظه به لحظهء نویسندگان با آنها گاهی تا جایی پیش می‌رود که تفکیک آن‌ها از هم کار بسیار دشواری می شود.


دریازدگی همینگوی
یکی دیگر از ماجراهای خواندنی مربوط به ارنست همینگوی، نویسندهء معروف آمریکایی است، همینگوی رمانی به نام «پیرمرد و دریا» دارد که به زعم منتقدان ادبیات داستانی یکی از شاهکارهای اوست. نکتهء اول دربارهء این رمان بازنویسی چهل بارهء آن است که می‌تواند به تنهایی برای نویسندگان جوان سرمشق باشد، حساسیت همینگوی آن هم در اوج شهرت تا جایی است که سال‌ها وقتش را صرف نوشتن این کار می‌کند.
نکتهء خواندنی دیگر دربارهء رمان پیرمرد و دریا آن است که همینگوی در طول نوشتن آن بارها سر از بیمارستان در می‌آورد و پزشکان معالج مشکل او را خستگی زیاد و دریازدگی تشخیص می‌دهند در حالی که نویسنده در زمان نوشتن این کار کیلومتر‌ها از دریا فاصله داشته است!


بورخس و شخصیت‌هایش

معروف است که «لوئیس بورخس» نویسندهء بزرگ آرژانتینی همیشه با شخصیت‌های داستانی‌اش زندگی می‌کرد و حتی در محافل دوستانه هم گویی در جای دیگری بود. بورخس آن قدر در ساخت فضاهای داستانی‌اش حساسیت و دقت داشته که ماجراهای مربوط به شخصیت‌ها را شخصا تجربه می‌کرده است؛ یعنی اگر بنا بوده یک شخصیت به مدت چند شبانه روز در تاریکی زندگی کند، نویسنده این کار را پیش از او تجربه می‌کرده تا کارش واقعی‌تر به نظر آید.
«گابریل گارسیا مارکز» نویسندهء شهیر کلمبیایی و برندهء جایزهء ادبی نوبل خاطرهء جالبی از بورخس دارد؛ او می‌گوید: «زمانی که در پاریس زندگی می‌کردم همیشه آرزو داشتم بورخس را ببینم چون او هم در آن زمان مقیم پاریس بود. روزی داشتم قدم می‌زدم که بورخس را در آن سوی خیابان دیدم و با اشتیاق خودم را به او رساندم و پرسیدم: «ببخشید شما جناب بورخس هستید؟» بورخس با همان آرامش همیشگی‌اش گفت: «بعضی وقت ها!»
مارکز این چنین نتیجه می‌گیرد که بورخس راست می‌گفت چون ذهنیت او هیچ گاه به شکل صددرصد متعلق به خودش نبود و هر لحظه در پوست یک شخصیت داستانی کناب هایش فرو می‌رفت.


بالزاک و بابا گوریو

بالزاک، نویسندهء معروف فرانسوی از آن جمله نویسندگانی است که هموطنانش هنوز هم آثار او را در حجم بسیار بالایی مطالعه می‌کنند، این نویسنده در یکی از شاهکارهایش یعنی «بابا گوریو» شخصیتی را خلق می‌کند که به گونه‌ای نمایندهء قشر مرفه فرانسه در آن دوران است.
این مرد که تمام زندگی‌اش را متعلق به دو دخترش می‌داند و عاشقانه آن‌ها را دوست دارد تصمیم می‌گیرد که تا ریال آخر را به دو دخترش تقدیم کند اما فرزندان قدرنشناس او حتی در زمان مرگ هم به سراغش نمی‌آیند.
نکتهء خواندنی در این میان در گیری‌های کلامی و شبانهء بالزاک با دو شخصیت دختر داستان است؛ می‌گویند بالزاک گاهی با صدای بلند آن دو دختر را به اسم صدا می‌زد و حتی التماس می‌کرد که در لحظات آخر سری به پدر پیرشان بزنند، بخشی دیگر ازاین ماجرای خواندنی زمانی است که باباگوریو می‌میرد و بالزاک چند روز برایش گریه می‌کند!

جملاتی زیبا درباره تجارت

جملاتی زیبا درباره تجارت

درآمد:
هیچ‌گاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه‌گذاری کنید.

خرج:
اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آن‌ها نیاز دارید.

پس‌انداز:
آنچه که بعد از خرج کردن می‌ماند را پس‌انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس‌انداز کردن می‌ماند خرج کنید.

ریسک:
هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.

سرمایه‌گذاری:
همه تخم مرغ‌ها را در یک سبد قرار ندهید.

انتظارات:
صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسان‌های کم ارزش انتظار نداشته باشید.

عصر مولانا ،  برهه ای از تاریخ سرزمین ماست

عصر مولانا ،  برهه ای از تاریخ سرزمین ماست.حکومت فرمانروایان بیگانه ، جنگ وجدال های بی مورد و مکرر حکومت ها و تاخت  و تاز اقوام بی فرهنگی چون غزان و مغولان باعث بروز تباهی ها و بی سامانی های فرهنگی و فساد عقیده ودل مردگی در میان اقشار مردم شده بود.شهرهای بزرگ ایران که بیشتر آنها سابقه ش

شصد سال تمدن داشتند مانند بخارا و سمرقند و بلخ وغزنین وهرات  ومرو و طوس و ری وقزوین و دامغان وقم وزنجان وهمدان و نیشابورو اصفهان با خاک یکسان شدند و  در پاره ای از شهرها مانند نیشابور زنان و کودکان بسیاری کشته شدند.این حوادث ناگوار رمق از مردم ایران گرفت به همین جهت ادبیات ایران تا مدت ها در حال ضعف وانقراض بود. مولانا در اشعار خود بسیار به موضوعات اخلاقی واجتماعی پرداخته است.
 
خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان
 
از : مولانا مولوی
 
محتسب  در نیم شب جایی رسید    
 
در بن دیوار مردی خفته دید
 
گفت:هی مستی چه خور دستی؟بگو                           
 
گفت:ازین خوردم که هست اندر سبو
 
گفت:آخر در سبو وا گو که چیست؟                               
 
گفت:از آنکه خورده ام گفت:این خفیست
 
گفت:آنچه خورده یی آن چیست آن؟                             
 
گفت:آنکه در سبو مخفی است آن
 
دور می شد این سوال این جواب                                  
 
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
 
گفت او را محتسب : هین آه کن                                     
 
مست هو هو کرد هنگام سخن
 
 گفت:گفتم آه کن هو می کنی                                    
 
گفت:من شاد تو از غم منحنی
 
آه از درد وغم  و بی دادی است                
 
هوی هوی می خواران از شادی است
 
محتسب گفت:این ندانم خیز خیز                   
 
معرفت متراش  و بگذار این ستیز
 
گفت:رو تو از کجا من از کجا؟                       
 
گفت:مستی خیز تا زندان بیا
 
گفت مست:ای محتسب  بگذار و رو            
 
 از برهنه کی توان بردن گرو؟
 
گر مرا خود قوت رفتن بدی                          
 
خانه خود رفتمی وین کی شدی؟
 
من اگر با عقل و با امکانمی                     
 
همچو شیخان بر سر دکانمی

به سوی عقلانیت  با تردید!



«ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ» ﺑﺎ «ﻋﻠﻢ و داﻧﺶ» ﻣﺘﻔﺎوت اﺳﺖ. 
«ﻋﻠﻢ و داﻧﺶ»، «ﻣﺤﺘﻮﻳﺎت ﺣﺎﻓﻈﻪی اﻧﺴﺎن» را درﺑﺮ ﻣﻲﮔﻴﺮد.

ﻛﺴﻲﻛﻪ ﭘﺰﺷﻜﻲ ﺧﻮاﻧﺪه اﺳﺖ، ﺣﺠﻢ زﻳﺎدی از ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ ﺑﺪن اﻧﺴﺎن و ﺣﺎﻻت ﺳﻼﻣﺖ و ﺑﻴﻤﺎری آن را در ﺣﺎﻓﻈﻪ دارد و ﻓﺮدی ﻛﻪ ﻫﻨﺮ ﺧﻮاﻧﺪه اﺳﺖ، ﺣﺠﻢ زﻳﺎدی از ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻣﺮﺑﻮط ﺑﻪ زﻳﺒﺎﻳﻲﺷﻨﺎﺳﻲ، ادراک ﺑﺼﺮی، ﺗﺎرﻳﺦ، ﻫﻨﺮ و... را در ﺣﺎﻓﻈﻪ دارد.

 اﻣﺎ «ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ» ﻣﻮﺿﻮع ﻣﺤﺘﻮﻳﺎت ﺣﺎﻓﻈﻪی اﻧﺴﺎن ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻜﻪ «ﻓﺮآﻳﻨﺪ ﺗﻔﻜﺮ» را ﻣﺪﻧﻈﺮ دارد. 

اﻧﺴﺎن ﺧﺮدﻣﻨﺪ ﻛﺴﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ در ﺣﺎﻓﻈﻪاش ﻣﻄﺎﻟﺐ زﻳﺎدی در ﻣﻮرد ﺗﺎرﻳﺦ ﺧﺮدﻣﻨﺪی ﻳﺎ ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت دﻳﮕﺮی اﻧﺒﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪه ﺑﺎﺷﺪ؛

 ﺧﺮدﻣﻨﺪ، ﻛﺴﻲﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﺤﻮه ی ارزﻳﺎﺑﻲ و ﺗﺼﻤﻴﻢﮔﻴﺮی ﺧﺎﺻﻲ دارد.

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲﺗﻮان ﺧﺮدﻣﻨﺪ ﺷﺪ؟ 

 
در ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال، «ﻓﻠﺴﻔﻪ» اﻳﺠﺎد ﺷﺪ. 

ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺑﻪ زﺑﺎن ﻳﻮﻧﺎﻧﻲ ﺑﻪﻣﻌﻨﺎی «ﺟﻮﻳﺎیِ ﺧﺮد» ﺑﻮدن اﺳﺖ.

 ﻓﻴﻠﺴﻮﻓﺎن، ﺟﺴﺘﺠﻮﮔﺮان و ﻣﻌﻠﻤﺎﻧﻲ وﺟﻮد دارﻧﺪ ﻛﻪ درﭘﻲ ﭘﺎﺳﺦدادن ﺑﻪ اﻳﻦ ﺳﺆال ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ؛

 ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲﺗﻮان ﺧﺮدﻣﻨﺪاﻧﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﻛﺮد.

«ﺳﻘﺮاط» ﻳﻜﻲ از اﺳﻄﻮرهﻫﺎی ﻓﻠﺴﻔﻪ اﺳﺖ. 
او ﺻﺪﻫﺎ ﺳﺎل ﭘﻴﺶ از ﻣﻴﻼد ﺣﻀﺮت ﻣﺴﻴﺢ در «آﺗﻦ (» ﻳﻜﻲ از ﺷﻬﺮﻫﺎی ﻳﻮﻧﺎن) ﻣﻲزﻳﺴﺖ.

ﺳﻘﺮاط ﺑﻪ اﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪه ﺑﻮد ﻛﻪ ﻳﻜﻲ از ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، «ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی» اﺳﺖ.

 اﻧﺴﺎن ﺑﻪاﻧﺪازه ا ی ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ و ﺷﻚ ﻣﻲﻛﻨﺪ،ﺧﺮدﻣﻨﺪاﻧﻪ اﺳﺖ.

ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ دﻟﻴﻞ، «ﺳﻘﺮاط» ﺑﺮای ﺧﺮدﻣﻨﺪ ﻛﺮدن ﻣﺮدم، ﺑﻪ آﻧﺎن ﻳﺎد ﻣﻲداد ﻛﻪ ﺑﻪ داﻧﺴﺘﻪﻫﺎی ﺧﻮد ﻳﺎ اﺧﺒﺎری ﻛﻪ دﻳﮕﺮان ﺑﻪ آﻧﺎن ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮدﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ و درﺳﺘﻲ آن را ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ.

از ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮاط، ﻫﺮ ﺑﺎوری ﻛﻪ در ذﻫﻦ داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ و آن را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ و از ﻏﺮﺑﺎل ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬراﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪای ﻣﻲﮔﺮدد ﺑﺮای زﻧﺪﮔﻲ اﺑﻠﻬﺎﻧﻪ و ﻣﺎﻧﻌﻲﺳﺖ در ﺑﺮاﺑﺮ زﻧﺪﮔﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ.

ﭼﻨﺪ ﻫﺰار ﺳﺎل ﺑﻌﺪ از ﺳﻘﺮاط، روانﺷﻨﺎﺳﺎن ﺑﺰرﮔﻲ ﻫﻢﭼﻮن «آﻟﺒﺮت اﻟﻴﺲ» و «آﻟﻮرن ﺑﻚ» ﻧﻴﺰ ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ رﺳﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎری از ﺣﺎﻻت ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻳﻨﺪ رواﻧﻲ، ﻧﺎﺷﻲ از ﻃﺮز ﺗﻔﻜﺮ ﻧﺎدرﺳﺖ اﺳﺖ.
 آﻧﺎن ﻧﻴﺰ در روشﻫﺎی روان درﻣﺎﻧﻲ ﺧﻮد از «روﻳﻜﺮد ﺳﻘﺮاﻃﻲ» ﺳﻮد ﺑﺮدﻧﺪ و ﺑﺎورﻫﺎ را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ و ﻧﻘﺪ ﻛﺸﻴﺪﻧﺪ.

«ﺳﻘﺮاط» ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎورﻫﺎ را ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﻲﻛﺸﻴﺪ؟

ﺳﻘﺮاط در ﺷﻬﺮ راه ﻣﻲرﻓﺖ، در ﺑﺎزار ﻣﻲﮔﺸﺖ و ﺑﻪ ﺟﻠﺴﺎت ﻣﺮدم آﻣﺪ و ﺷﺪ ﻣﻲﻛﺮد و ﻫﺮﮔﺎه ﻣﻲدﻳﺪ ﻛﻪ آﻧﺎن ﺑﺎ اﻃﻤﻴﻨﺎن درﺑﺎره ی ﭼﻴﺰی ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، آﻧﺎن را ﻣﻮرد ﺳﺆال ﻗﺮارﻣﻲ داد .

ﺑﺮای ﻧﻤﻮﻧﻪ اﮔﺮ ﻣﻲﺷﻨﻴﺪ ﻛﻪ در ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻮرای آﺗﻦ، ﺳﺨﻨﻮری ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ : 

«ﺷﺮاﻓﺖ ﻣﻠﻲ ﻣﺎ ﺣﻜﻢ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ دﺷﻤﻦ ﺑﺠﻨﮕﻴﻢ» او را ﻣﻮرد ﺳﺆال ﻗﺮارﻣﻲداد:

- «ﺷﺮاﻓﺖ» ﭼﻴﺴﺖ؟

- ﻣﻼک ﺷﺮاﻓﺖ ﭼﻴﺴﺖ و اﻳﻦ ﻣﻼک را ﭼﻪ ﻛﺴﺎﻧﻲ وﺿﻊ ﻛﺮده اﻧﺪ؟!

- ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻲﺗﻮاﻧﻲ اﻓﺮاد ﺷﺮﻳﻒ را از اﻓﺮاد ﻓﺎﻗﺪ ﺷﺮاﻓﺖ ﺗﺸﺨﻴﺺ دﻫﻲ؟!

- آﻳﺎ ﺷﺮاﻓﺖ ﻣﻮﺿﻮﻋﻲﺳﺖ ﻛﻪ «ﻳﺎ ﻫﺴﺖ و ﻳﺎ ﻧﻴﺴﺖ» ﻳﺎ ﺷﺮاﻓﺖ ﻫﻢ درﺟﺎﺗﻲ دارد و ﻣﻲﺗﻮان اﻓﺮاد را ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی درﺟﻪی ﺷﺮاﻓﺖﺷﺎن ردهﺑﻨﺪی ﻛﺮد؟!

- «ﺷﺮاﻓﺖ ﻣﻠﻲ» ﭼﻴﺴﺖ؟!

- اﮔﺮ ﺷﺮاﻓﺖ، ﻳﻚ ﻣﻮﺿﻮعِ ﺑﺸﺮی و ﺟﻬﺎنﻣﺸﻤﻮل اﺳﺖ، آﻳﺎ ﻣﻲﺗﻮان ﻗﻴﺪ ﻣﻠﻴﺖ را ﺑﻪ آن اﻓﺰود؟!

- «دﺷﻤﻦ» را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ؟!

- آﻳﺎ ﻫﺮﻛﺲ ﻣﺘﻔﺎوت ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﺪ، دﺷﻤﻦ اﺳﺖ ﻳﺎ ﻫﺮﻛﺲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﺠﺎوز ﻛﻨﺪ دﺷﻤﻦ اﺳﺖ؟!

- ﺗﺠﺎوز را ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ؟!

«ﺳﻘﺮاط» ﺑﻪ ﭼﻨﺪ ﺳﺆال اﻛﺘﻔﺎ ﻧﻤﻲﻛﺮد. 

او دهﻫﺎ ﺳﺆال ﻣﻲﭘﺮﺳﻴﺪ و اﻓﺮاد را ﺑﻪ ﺗﺮدﻳﺪ و ﺗﺄﻣﻞ ﻣﻲاﻓﻜﻨﺪ؛ آنﭼﻨﺎن ﻛﻪ آﻧﺎن ﻧﻤﻲﺗﻮاﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ و ﺑﺮ ﻣﺒﻨﺎی اﺣﺴﺎﺳﺎتﺷﺎن ﺗﺼﻤﻴﻢﺑﮕﻴﺮﻧﺪ.

 درواﻗﻊ، آﻧﺎن را از «ﺗﻮﻫﻢ داﻧﺎﻳﻲ» ﺑﻪ «ﺗﺤﻴﺮ و ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی» ﻣﻲ ﺑﺮد.


ﻓﻜﺮ ﻣﻲﻛﻨﻴﺪ ﻳﻮﻧﺎﻧﻴﺎن ﺳﻘﺮاط را دوﺳﺖداﺷﺘﻨﺪ؟!

 ﻧﻤﻲ داﻧﻴﻢ! ﻫﻴﭻ آﻣﺎر ﻗﺎﺑﻞ اﻋﺘﻤﺎدی از رأی ﻣﺮدمِ آن روزِ آﺗﻦ در دﺳﺖ نیست!

اﻣﺎ ﺳﻘﺮاط، ﭘﺎﻳﺎن ﻏﻢاﻧﮕﻴﺰی داﺷﺖ!

«ﺑﺰرﮔﺎن آﺗﻦ» ﺗﺸﺨﻴﺺدادﻧﺪ ﻛﻪ ﺳﻘﺮاط، «ﻋﻤﻞ ﻣجرﻣﺎﻧﻪای» را ﻣﺮﺗﻜﺐ ﻣﻲﺷﻮد.

 از دﻳﺪﮔﺎه «ﺑﺰرﮔﺎن آﺗﻦ» ﻛﺎر ﺳﻘﺮاط، «ﺗﺸﻮﻳﺶ اﻓﻜﺎر ﻋﻤﻮﻣﻲ» ﺑﻮد. 

آﻧﺎن اﻋﺘﻘﺎد داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ اﻓﻜﺎر ﺳﻘﺮاط، ﺟﻮاﻧﺎنِ «آﺗﻦ» را ﮔﻤﺮاه ﻣﻲ ﻛﻨد.


ﺳﻘﺮاط ﻣﺤﻜﻮم ﺑﻪ اﻋﺪام ﺷﺪ!

کریستن دی لارسن” در کتابی تحت عنوان توصیه هایی برای خوش بینان می گوید:

کریستن دی لارسن” در کتابی تحت عنوان توصیه هایی برای خوش بینان می گوید:

به قدری قوی و قدرتمند باشیدکه هیچ کس و هیچ چیز قادر به بر هم زدن آرامش خیالتان نشود. به هر کس که می رسید، از شادکامی و سلامتی، از آرامش و شکوفایی و از سعادت و نیکبختی سخن بگویید. به جنبه ی خوشایند هر چیز نگاه کنید. فقط به بهترین ها فکر کنید، فقط به خاطر بهترین ها کار کنید و فقط در انتظار بهترین ها باشید. با دیدن و شنیدن موفقیت دیگران به همان اندازه شاد و خوشحال شوید که از موفقیت خود شاد و خوشحال می شوید. اشتباهات گذشته را به فراموشی بسپارید و با عزم راسخ و ثبات قدم بیشتر به سوی دستاوردهای عظیم آینده بشتابید. به هر کس که می رسید، لبخند بزنید. برای اصلاح خود به قدری وقت صرف کنید که وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشید. در مقابل بیم و دلهره چون کوه باشید...
"انسان سالم"
کینه نمی ورزد
دوست می دارد
خجالت نمی کشد
خود را باور دارد
خشمگین نمیشود و مهربان است...

انسان سالم
حرص نمی خورد
همه چیز را کافی می داند
حسد نمی ورزد و خود را لایق می داند...

انسان سالم
نیازی به رقص و پایکوبی و تظاهر به خوشی ندارد،زیرا شادکامی را در درون خویش می جوید و می یابد...

انسان سالم
برای بزرگداشت خود احتیاج به تحقیر دیگران ندارد،زیرا خوب می داند که هر انسان تحفه ی الهی است...

انسان سالم
دوست خواهد داشت و مهر خواهد ورزید...

تقدیم به مهربان دوستانی که روح سالم دارند
درود