با تو قهرم...

ولی اگر زحمتی نیست...

هر روز یک دوستت دارم ...

از روی پیش خوان دلم بردار و...

خرج چشم هایت کن...

عزیز دلم ...

مبادا عاشقی یادت برود...

که بی عشق ...

" همه ی روزها روز مباداست "...



#سوسن_درفش


.⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘

#مـن_ڪماڪان_عاشقــم

#عاشق_ڪسی_شـبیہ_تـو 

#محـو_دور 

#دست‌نیـافتنی 

مثـل درخت ریشہ‌دار 

چـون دریـا پر هیاهـو 

مـن آسمـان پر ستـاره‌اے سینہ‌ے تـو را 

بہ هیـچ ماهی قـرض نمی‌دهـم 

هـر چنـد خـاطره باشی و خیـال 

تنـها تڪ‌سوار 

ڪویر جـان منی 

ڪہ با هـر عبـورت 

دیڪَر سـرابی حـق خـودنمـایی ندارد 

هـر چہ می‌بینـم

تـویی 

زندڪَی‌ست 

یڪ آبادے عشـق است ...



#الـهہ_مظفـریان


بیدار میشم و دستم رو تخت دنبال کنترل کولر میگرده، سرده لامصب! 


گوشیم با فونت درشت بهم میگه ساعت ۳:۵۱ دقیقه است بعد با تعجب نگاهم میکنه که خب میخوای چیکار کنی نصفه شبی؟ 


کلمات و از مغزم کنار میزنم و اجازه میدم به پام فرمان بده که تکون بخوره و دستام پنجره رو باز کنه...

قاطی خیابون میشم.


شبها رنگ خیابون خیلی خاصه. بازیگر اصلی هم نور زرد و‌ نارنجی لامپ بخار جیوه با حباب لاکشتی تیر برقهای ۶ متری وسط بلواره. 

تم شب رو اونها مشخص میکن هر چقدر هم که ماه- مثل امشب- دلبری کنه.


نگاهشون میکنم از لابلای درخت جلوی پنجره. تو درخشش زرد و طلایی مصنوعی لامپ، ماه حرفی نداره که بگه مگر اینکه چشمهات اصیل باشن. 


چشمام و میبندم، دستم با لمس لبه مبل بدنم و راهنمایی میکنه که بشینم.

ذهنم خودم رو بلند میکنه میبره کویر. مینشونه رو شنهای سرد و چشمام و باز میکنه. 

باد میاد

لابه‌لای کلی ستاره ماه میخنده بهم!


چشمهام چشمهات و سِیر میکنه که ماهن که اصیلن...

باد موهات و برام میاره 

میخوره به پیشونیم

 تنم میلرزه 

سردمه

صدای ماشین میاد

پرده افتاده رو صورتم 

پنجره رو میبندم

یه لیوان آب میخورم و برمیگردم تو تختم که از نبودنم سردتر شده...

ماکیاول

3 می 1469 میلادی در ایتالیا مردی به دنیا آمد که تاریخ اندیشه، سیاست، عمل سیاسی و حکومتداری را به قبل و پس از خود تقسیم نمود. مردی که عموم مرکدم دنیا از جمله ایرانیان آراء وی را با ضد اخلاق بودن و جمله "هدف وسیله را توجیه می کند" میشناسند. اما به راستی پس از 5 قرن ماکیاولی درس های زیادی برای رهبری ( از سطح یک گروه کوچک گرفته تا اداره یک کشور) و علم مدیریت و سیاست ورزی دارد. در نخستین گفتار به بررسی زندگی و اندیشه وی می پردازیم و در دومین گفتار نقدی خواهیم داشت بر کل دستگاه فکری او

نیکولو برناردو ماکیاولی (به ایتالیایی: Niccolò di Bernardo dei Machiavelli) فیلسوف سیاسی، شاعر، آهنگساز و نمایشنامه‌نویس مشهور ایتالیایی در ۳ مه ۱۴۶۹ در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد و در ۲۱ ژوئن ۱۵۲۷ درگذشت. نام او در فارسی به صورت ماکیاول و ماکیاوللی نیز به کار می‌رود.

ماکیاولی زندگی خود را صرف سیاست و میهن پرستی کرد. با این حال برخی او را به اتهام حمایت از حکومت اقتدارگرا و ستمگر همواره مورد حمله قرار داده‌اند. علت آن نوشتن کتابی به نام شهریار (Il Principe) است که وی برای خانواده مدیچی (Medici)، حاکمان فلورانس نوشته‌است.



ماکیاولی دوران کودکی وصف‌ناپذیری را در فلورانس گذراند و تنها تجربه سیاسی مهم وی در دوران طفولیت تماشای ساونارولا(Savonarola) از دور بود. اندکی پس از اعدام ساونارولا، ماکیاولی به عنوان منشی وارد دستگاه دولتی فلورانس شد . اما موقعیت او به سرعت ارتقا یافت و به زودی به مأموریت‌های دیپلماتیک رفت. او بسیاری از سیاست‌مداران مهم عصرش همچون پاپ و لویی دوازدهم پادشاه فرانسه را ملاقات کرد. اما هیچ یک به اندازه شاهزاده حاکم واتیکان یعنی سزار بورجیا (Cesare Borgia) بر او تأثیر نگذاشتند.

بورجیا مردی بی‌رحم و حیله‌گر بود[نیازمند منبع]، بسیار شبیه چیزی که در کتاب شهریار ترسیم شده است. ماکیاولی حقیقتاً سیاست‌های بورجیا را نمی‌پسندید اما فکر می‌کرد که با حاکمی هم چون بورجیا اهالی فلورانس می‌توانند ایتالیا را متحد کنند، هدفی که ماکیاولی در تمام عمرش دنبال آن بود . از بخت بد ماکیاولی زمانی که مدیچی‌ها به حکومت فلورانس بازگشتند و انقلاب واژگون شد وی از مسند خود برکنار شد. از دست دادن شغل او را به جای کار سیاسی مجبور به نگارش درباره سیاست کرد. مأموریت‌های دیپلماتیک آخرین کار رسمی او در موقعیت سیاسی بود.



بعد از اینکه ماکیاولی پستش را از دست داد به‌طور مداوم تلاش کرد تا به سیاست بازگردد. او کوشید تا با نوشتن کتابی که فکر می‌کرد مطابق میل خاندان مدیچی باشد وبا تقدیم کتاب به آنان نظر مساعد آن خانواده را جلب کند.وکتاب شهریار برای نیل به این هدف نوشته شد. اما خاندان مدیچی با آنچه که در کتاب آورده بود موافق نبودند در نتیجه او همچنان بیکار ماند. بعدها، زمانی که منتقدین کتاب را دیدند از تفکرات مطرح شده در شهریار حیرت کردند و همین مسئله باعث بدنامی ماکیاولی بعد از مرگش شد.

چند سال بعد خاندان مدیچی از فلورانس رانده شدند و انقلاب دوباره برقرار شد و ماکیاولی به کسب مجدد پست و مقام خود که سال‌ها قبل از دست داده بود امیدوار شد.اما شهرتی که کتاب شهریار داشت باعث شد مردم فکر کنند تفکر وی شبیه مدیچی‌هاست در نتیجه وی به مقام سابقش انتخاب نشد. از اینجا سراشیبی تندی در زندگی وی آغاز شد سلامتی او رو به ضعف نهاد و چندی بعد در سال ۱۵۲۷ از دنیا رفت.

ماکیاولی به طور مداوم به‌دلیل حمایتش از حکومت فاسد مورد لعن بود.و حتا امروزه نیز به حکومت فاسد حکومت ماکیاولیستی گفته می‌شود. هرچند که به تازگی شخصیت حقیقی وی تا حدودی روشن شده‌است. م بر اساس همین امر هم به نظر می رسد هدف ماکیاولی از نگارش کتاب شهریار، کمک به حکومت ایتالیا برای حفظ قدرت و غلبه بر سایر حکومت های اروپایی بوده است و او در این کتاب با نگاهی واقع گرایانه به مقوله قدرت و ساز و کار حفظ آن نگریسته و تأکید کرده که هدف ایجاد حکومت قدرتمند، وسیله را توجیه می کند.



نگرش سیاسی

چهره ی سیاسی ماکیاولی به‌وسیله اتهاماتی که در این باره به وی نسبت داده شده، تیره شده است. از این روست که فرانسیس بیکن از او این‌چنین یاد میکند:

ما به کسانی همچون ماکیاولی مدیونیم، که جهان سیاست و رهبران آن را آن‌طوری که هست به ما نشان می‌دهند، نه آن‌طوری‌که باید باشد .

وی اما توصیه‌های ضد اخلاقی نیز می‌کرده است. بخشی از اندرزهای ماکیاولی به پادشاه دورانش در کتاب "شهریار”:

داشتن صفات خوب چندان مهم نیست. مهم این است که پادشاه فن تظاهر به داشتن این صفات را خوب بلد باشد. حتی از این هم فراتر می‌روم و می‌گویم که اگر او حقیقتاً دارای صفات نیک باشد و به آنها عمل کند به ضررش تمام خواهد شد در حالی که تظاهر به داشتن این گونه صفات نیک برایش سودآور است. مثلاً خیلی خوب است که انسان دلسوز، وفادار، باعاطفه، معتقد به مذهب و درستکار جلوه کند و باطناً هم

داستانی فوق العاده جالب از یک مدرس استراتژی:



قبل از اینکه درس مدیریت بخوانم، همیشه واژه‌های «استراتژی کسب و کار» و «استراتژی فردی» برایم جذاب بودند. همیشه دوست داشتم «استراتژی» بدانم و بفهمم. برایم مثل قلعه ای می ماند در دوردستها: عظیم، خیره کننده و سرشار از رمز و راز.
در دوران دانشگاه، درسها را یکی پس از دیگری به سرعت گذراندم تا نوبت به درس استراتژی برسد. روز موعود فرا رسید. سر کلاس درس نشستم و تمام جسم و جانم را متمرکز کردم تا مفهوم این واژه اسرارآمیز را درک کنم.
قلعه استراتژی فردی
جلسات یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و من همچنان سیراب نشده بودم. آنچه میشنیدم بسیار تئوریک بود…
به سراغ کتابها رفتم. دیوید را خواندم. مینتزبرگ و هکس و تامسون و شواترز و پورتر و کیم و راملت و …
حسم بهتر شد. اما هنوز بیشتر می خواستم. آن سالها به تازگی به یک پست مدیریتی ارتقا پیدا کرده بودم و هنوز احساس میکردم استراتژی باید ذهنم را بازتر کند. قلعه را دیده بودم. درها را باز کرده بودم. راهروهای قلعه را گشته بودم. اما تو گویی که اتاقی در تاج قلعه بود که هیچکس راه آن را نشان نمیداد و هیچ راهرویی به آنجا منتهی نمیشد.
مدتی نگذشته بود که به حادثه ای، «معلم استراتژی» شدم. کلاسی بود و دانشجویانی که عمدتاً از مدیران کسب و کار بودند و ظاهراً چند مدرس را به اعتراض تغییر داده بودند و فرصتی دست داد تا من در کلاس آنها حاضر شوم. از سال ۸۵ آموزش استراتژی را آغاز کردم و مجموعاً حدود ۱۵۰۰ نفر را تعلیم دادم: در بیش از چهل دوره و هر دوره چهل ساعت…
قلعه را به آنها معرفی میکردم و آنها را دور تا دور آن میگرداندم و راههای پیدا و پنهان را نشان میدادم. اما خود میدانستم که این قلعه را اتاقی است که خود هرگز راه بدان پیدا نکرده ام.

سالها گذشت…

یک روز، در گوشه یک نمایشگاه، فرصتی دست داد تا با مدیری بر سر میز بنشینم که گردش مالی سازمانش، با درآمد نفتی کشورم قابل مقایسه بود! در لا به لای حرفهای دوستانه و گزارش کارها و …، حرف از مدیریت شد و گفتم که در کنار فروشنده بودن، «معلم» هم هستم و «استراتژی» هم درس میدهم.
پرسید: استراتژی را چگونه تعریف میکنی؟ کمی فکر کردم. آنها که استراتژی را میشناسند میدانند که ده ها تعریف وجود دارد که برخی همسو و برخی متضاد و متعارض هستند. به هر حال، به حیلت معلمی و با بازی کلامی، تعاریف را به هم چسباندم و معجونی را به خوردش دادم: کمی از پورتر، با عصاره ای از مینتزبرگ، با طعمی از گری همل. با کمی افزودنی از هکس به همراه رنگهای طبیعی و با کمی افزودنی های مجاز!
تمام مدت با لبخند نگاهم کرد. در پایان گفت: من درس مدیریت نخوانده ام. به همین دلیل، ذهنم چندان پیچیده و مجرد نیست. من آموخته ام که استراتژی، تخصیص بهینه منابع است. اینکه وقت و سرمایه و نیروی انسانی و دانش و تجربه و مهارت خود را صرف کدام حوزه کنی و از کدام حوزه ها، دوری کنی. استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است. هنر تشخیص اینکه به کدام بازار رو کنی و از کدام بازار صرف نظر کنی. هنر اینکه چشم را بر روی کدام مشتری ببندی و از منافعش صرف نظر کنی تا دستانت برای خدمت بیشتر به مشتری دیگر، آزاد و رها بماند. هنر فرار کردن از وسوسه «دستیابی همزمان به همه چیزهای خوب…».
او از نوشیدنی روی میز سرمست بود و من از طعم این عصاره تجربه که هنوز سرمستش مانده ام…
دوست داشتم بیشتر حرف بزنم که فردی آمد و آن مرد، با خداحافظی شتابزده، میز را ترک کرد. فهمیدم که «استراتژی» به او میگوید که بیش از این، «زمانش» را صرف گفتگو با من نکند.
راه اتاق بالای برج را یافته بودم! چند هفته بعد، برای همیشه، آموزش استراتژی را رها کردم و زندگی دیگری را آغاز کردم. تغییراتی چنان بزرگ در زندگیم حاصل شد که دانشگاه و درس و مدرسه، هرگز برایم ایجاد نکرده بودند.

استراتژی هنر «انتخاب کردن» و «کنار گذاشتن» است.

۵ کاری که افراد موفق دنیا قبل از ساعت ۸ صبح انجام می‌دهند:


برخیزید و بدرخشید ! ساعات اولیه روز تبدیل به یکی از دوستان شما شده است. چه بخواهید،چه نخواهید،استفاده کردن از ساعات اولیه صبح، درست قبل از کار، شاید کلید زندگی و کار موفق باشد. درست است؛ سحرخیزی ویژگی مشترک مدیران، کارمندان و افراد موفق و با نفوذ دیگر شده است.
مارگارت تاچر هر روز صبح ساعت ۵ بیدار میشد، آرتور کاستلر ساعت ۴، رابرت ایگر (مدیرعامل دیزنی) ساعت ۴:۳۰ و ...

می‌دونم به چی فکر می‌کنید!!!
 شب ها بهتر کار می‌کنید...

به عقیده مجله اینک؛افرادسحرخیز حرفه ای تر و پر حاصل ترند. به اضافه، زندگی هدف داری نیز دارند و همین امر باعث داشتن انگیزه وشورو اشتیاق برای شروع کارشان نیز می‌شود.

■ ورزش
اغلب افرادی که هر روز تمرین می‌کنند، صبح ها تمرین می‌کنند. حالا می‌خواهد یوگای صبح باشد یا باشگاه بدنسازی. ورزش کردن قبل از کار، انرژی بیشتری به شما می‌دهد برای کار کردن در طول روز؛ هر کسی می‌تواند بعد از دمبل زدن ۶۰ کیلویی، پشت میز بنشیند و کارهای اداری را انجام دهد، اما حتی گرم کردن بدنتان برای شروع تمرین بعد از ساعات کاری خیلی بر روی تمرین‌تان تاثیر می‌گذارد.

حتی اگردوست نداریدصبحهابرای ورزش ، ساعت ۵و ۶ صبح بیدار شوید، حداقل ۱۵ دقیقه زودتر بیدارشوید و کمی حرکات کششی انجام دهید؛ کمک می‌کند بدن‌تان نرم تر و چابک تر باشد در طول روز.

■ نقشه روزتان را رسم کنید!
ازحداکثرظرفیت روزتان استفاده کنید؛ با رسم نقشه روزتان.نقشه روز یعنی امروز چه کارهایی باید انجام دهید و چه چیزها یی باید بدست آورید.اهداف و باید انجام دهیدهایتان است. 

سحرخیزی باعث می‌شود بتوانید فعالیت ‌هایتان را بهتراولیت بندی کنید.باذهن باز تر.اینکار حتی باعث می‌شود تا بتوانید مشکلات مسلسل شده تان را بهتر درهمان ساعات اولیه روز، بر روی برنامه روزانه تان حل کنید.
وقتی دارید برنامه ریزی روزانه تان را انجام دهید، سلامتی فکری تان فراموش نشود. بعد از سپری شدن وقت‌تان در ملاقاتهای چالش زا،برخورد بامشتری های منفی و یا تسفیه حساب های استرس زا حتما ۱۰دقیقه برای آرامش فکریتان برنامه بگذارید. یک قدم زدن دور میدان یا حتی یک مراقبه فعال میتو‌اندشما را از فرسود گی فکری رها کند.

■ صبحانه ی سالم بخورید!
همه ما میدانیم خروج ازخانه با یک لیوان چایی ویک معده خالی،چقدرباعث میشود ساعت ناهار دیر فرا برسد! خوب نیست، اصلا. این کار را باید حتما صبح زود انجام دهید، باک تان را با سوخت پر کنید و بعد به یک روزکاری بانهایت انرژی وارد شوید. اینکار باعث می‌شود فکرتان به چیزی که داریدکار می‌کنید متمرکز شود نه به معده خالی تان.
صبحانه صبح نه تنها برای سلامتی خوب است،بلکه میتواندباعث بهبود زندگی اجتماعیتان نیزشود. ۵ دقیقه بیشتر وقت بافرزندان،همسرتان بگذرانید برای روحیه هر دویتان برای طول روز خوب است.

■ تجسم
این روزها ما درباره ی سلامت جسمانیمان بیش ازحدصحبت میکنیم،امابعضی وقت ها سلامت فکریمان نادیده گرفته میشود. صبحها بهترین ساعات برای وقت گذاشتن برای فکر کردن، تجسم و مراقبه است. 

۱۰ دقیقه وقت بگذارید در صبح و روزتان را در ذهنتان مجسم کنید،موفقیت هایتان راتصویرسازی کنید.
حتی یک دقیقه تصویرسازی ذهنی و تفکر مثبت میتواند روحیه تان را و چشم انداز روزانه تان را برای یک روز پربار شارژ کند.

■ قورباغه را قورت دهید !
همه مان یک کار سخت در کار های روزانه مان داریم که دوست نداریم اصلا انجام دهیم اما باید انجام شود. این کار مانند قورت دادن قورباغه است ! این کار مانند خوره ذهنتان را مشغول می کند و تمام حواستان را بهش جلب می کند.

یک راهکارساده برای رهایی ازآن برای شما داریم:
بدترین کار روزانه تان را که دوست ندارید انجام دهیدهمان اول انجام دهید.درصبح زودبیشترین انرژی وفکر آزادراداریم، پس اولین کاری که بایدانجام دهیداینست که اول قورباغه را قورت دهید. 
اینکاررا که کردید شاهد آن خواهید بود به صورت نزولی به ترتیب ازسختتر به سبک ترخواهد آمد و در انتهای روز که انرژیتان در حال نزول است،حجم وسختی کارهای‌ تان نیز کم می‌شود و دیگراز خستگی های مفرط جسمی و فکری خبری نیست.